آنالیز دیالوگ های غریب و پرطمطراق سریال برادرجان

به گزارش وبلاگ دانلود سرا، روزنامه هفت صبح - مرجان فاطمی، احمد رنجبر: وجه مشترک تمام آثاری که با فیلم نامه سعید نعمت الله ساخته می شوند، دیالوگ های غریب و اغلب ناملموس آن هاست؛ دیالوگ هایی که خیلی وقت ها در دهان بازیگران درسته جا نمی گیرند و خیلی وقت ها حالت تصنعی به گل سریال می دهند. هر بار زمان پخش هرکدام از این سریال ها، بار ها به دیالوگ های عجیبشان اشاره نموده ایم و پرسیده ایم که آیا شخصیت های یک سریال نباید بر اساس جایگاه و طبقه ای که در اجتماع برایشان تعریف شده صحبت نمایند؟

آنالیز دیالوگ های غریب و پرطمطراق سریال برادرجان

در برادر جان با دو خانواده روبه رو هستیم؛ یکی حجره دار میدان تره بار و دیگری مالباخته هایی که روی ماشین کار می نمایند و صبح و شب کنار مسافر ها روزگار می گذرانند. با تماشای یک قسمت از سریال هم می شود فهمید دیالوگ هایی که از زبان شخصیت ها بیرون می آید ربطی به جهان و شیوه زندگی این افراد ندارد. زمان پخش سریال پشت بام تهران، پرونده ای را به بررسی دیالوگ های شخصیت ها اختصاص دادیم و خواستم مخاطبان خودشان در این باره قضاوت نمایند. حالا هم سراغ بعضی دیالوگ های شخصیت های اصلی برادر جان رفته ایم تا خودتان درباره شان قضاوت کنید.

دیالوگ های کریم بوستان

کریم بوستان در قسمت دوازدهم وقتی آراز جلوی در خانشان می آید، می گوید لیلا دیگه تمومه. دیگه لب ها و زبونت. مجوز بردن نامشو ندارن.

در قسمت ششم بعدازاینکه خواستگاری لیلا و آراز به هم می خورد، کریم بوستان روبه لیلا می گوید: دلم به خیرت بود، اما زبونم به هوای نفس، هوای نفس واسه من یه خرده جلفه. گرفتارش شدم.

توی قسمت پنجم، کریم بوستان وقتی می خواهد ستار را قانع کند که به خواستگاری آراز از لیلا رضایت دهد. به او می گوید: تیکه پرونی دور زندگی اون ها نداریم. من تا ابدالدهر طلبکار و دلخور چاووشم اما، ... ستار بغضمون رو خالی کنیم و خاطرخواهی لیلا؟

چاوش در قسمت هفتم به کریم می گوید بیاید پولش را بگیرد و بی سروصدا برود. او جواب می دهد این همه سال دویدم دنبال حقم حالا تو صدا خفه کن گلوله در کنم؟ چاوش می گوید: پس دردت چیه؟ جواب می دهد: دردم؟ ظالم، مظلوم

نکته:

کریم بوستان توی کل سریال یک تکیه کلام خاص دارد. او در موقعیت های مختلف از واژه جلف استفاده می نماید. مثلاً می گوید: تو سن من این حرف ها یه اندازه جلفه. یا مثلاً درخواستش این است که جلفم نکن یا هوای نفس واسه من یه خرده جلفه.

بازیگر نقش:

علی نصیریان

نام کاراکتر:

کریم بوستان

سن تقریبی:

80 - 70 سال

سطح سواد:

نامعلوم

شغل:

راننده تاکسی

بررسی شخصیت:

کریم بوستان، یک مرد شکست خورده و تنهاست مردی که از اعتمادش سو استفاده شده و 15 سال است نمی تواند حقش را از وارث شریکش بگیرد. او حالا یک همسر بیمار دارد و وضع مالی خانواده اش خوب نیست. خودش روی یک ماشین کار می نماید و چاره ای جز صبوری ندارد. پسرش وضع مالی خوبی ندارد و مدام در پی انتقام و سهم خواهی است. دخترش لیلا عاشق برادر چاوش است و وسط همه این اتفاق ها باید به ازدواج او هم تن بدهد.

نسبت دیالوگ با موقعیت اجتماعی شخصیت:

پیرمردی که نصف زندگی اش را در بازار میوه و تره بار گذرانده و 15 سال است برای درآوردن خرجی خانواده، روی یک ماشین کار می نماید، طبیعتاً نمی تواند تا این حد شسته رفته و اتو کشیده صحبت کند که مثلاً بگوید: دیگه لب ها و زبونت مجوز بردن نامشو ندارن. نهایتاً شاید بگوید: دیگه حق نداری نام لیلا رو بیاری. یا مثلاً عبارت خالی کردن بغض روی خاطرخواهی آن قدر ادیبانه است که بیشتر به درد متون ادبی می خورد.

دیالوگ های چاوش

در قسمت اول به آراز می گوید: 15 ساله دارد به طبل رسوایی من می کوبن که چاوش دزده اون که خالمونه میگه بالا کشیدی از بقیه چه توقعی دارم.

وقتی آراز سراغ لیلا می رود و تصمیم می گیرد علیه چاوش قسم بخورده چاوش در قسمت دوازدهم رو به آراز می گوید: سنگین عاشقت بودم، رنگین عاشقت بودم، اما دیگه نیستم.

در قسمت بیست و سوم، بعدازاینکه مهتاب برمی شود خانه، اما به چاوش محل نمی گذارد. بادل پر به او می گوید: اخمت اذیتم می کنه. اینکه هم میگی ظالم اذیتم می کنه. اینکه بهم نگاه نمی کنی اذیتم میکنه، اونم الان که سیاهپوش نداشتن داداشمم. الان که دارم پدر میشم الان که رسوام، رسوا تو میدون. گور بابای میدونه رسوام تو خونه ام درد تو نیستی، اما درمون تویی چشم چاوش خیسه. تا حالا خیس دیده بودیش از دیشب تا حالا خیسه سر داداش نداشته ام. سر اینکه تو تحویلم نمی گیری ....

نکته:

سنگین ترین دیالوگ های سریال برای چاوش نوشته شده دیالوگ هایش بیشتر شبیه واگویه فکری است. طوری که به نظر می رسد از شیوه سیال فکر برای نوشتن دیالوگ استفاده شد. او از جمله های کوتاه: تیز، محکم و چکشی و بعضاً تکراری استفاده می نماید.

بازیگر نقش:

حسام منظور

نام کاراکتر:

چاوش

سن تقریبی:

40-45

سطح سواد:

نامعلوم

شغل:

حجره دار میدان تره بار

بررسی شخصیت:

بعد از پدر، بزرگ خانواده بوده و از آنجایی که همواره همه را تحت حمایت مالی و عاطفی خودش داشته، الان از همه انتظار دارد که تحت فرمان او باشند. بعد از پدرش تمام مسئولیت ها به گردن او بوده. وضع مالی خوبی نداشته و تصمیم گرفته به همین علت، حق کریم بوستان را نادیده بگیرد. با یک زن ثروتمند استفاده نموده و با یاری ثروت او خودش را بالا کشیده و حالا همه را از بالا نگاه می نماید و نمی تواند بپذیرد کسی زیر بار حرف و نظر او نرود. با این حال هنوز هم از پدرش حساب می برد و دچار عذاب وجدان است.

نسبت دیالوگ با موقعیت اجتماعی شخصیت:

چاوش حجره دار میدان تره بار است و مدام با مردم بازار نشست و برخاست دارد. درست است که به لحاظ جایگاه، بالاتر از حنیف واقع شده است، اما با توجه به شناختی که از افراد این گروه از جامعه داریم چنین فردی از عبارت سنگین عاشقت بودم، رنگین عاشقت بودم استفاده نمی نماید. به نظر می رسد حسام منظور هنوز نتوانسته است از نقش شازده ارسلان سریال بانوی عمارت خارج شود.

دیالوگ های آراز

در قسمت دوازدهم عاطفه از آراز می خواهد برای اینکه مبادا علیه چاوش قسم بخورد فرار کند. آراز جواب می دهد: عاطفه گنده ای تو مغزم با انگ بستن به لیلا خودتو کوچیک نکن.

وقتی رسول در قسمت هجدهم به آراز طعنه می زند و می گوید خداروشکر که فقط چای دو رنگ ریختن را از چاوش یاد گرفتی آراز با لحن شاکی جواب می دهد: لحنت منو نبره سمت اینکه داره از این هچل خونوادگی خوشت میاد. هرکی گفته تو روی بزرگتر وایسادن گندگیه، یا گندگی رو بلد نیست یا خیلی حقیر و کوچیکه. بعد هم می گوید: ظلم رو ببینم و دم نزنم چی ام پس؟

در قسمت یازدهم، آراز نگران از اینکه مهر چاوش را از دست داده، توی ماشین کنارش می نشیند و او را بغل می نماید و می گوید: نوک دماغم رو سوزوندم تا قلبم برام بمونه. قلبمی دادا

نکته:

آراز به خاطر یک زخم قدیمی، کم خواب است این کم خوابی باعث شده تا لحن صحبت کردنش تغییر کند و همواره خسته به نظر برسد. بیشتر از بقیه بحث های فلسفی می نماید و وارد مسئله حق و ناحق می شود.

بازیگر نقش:

سجاد افشاریان

نام کاراکتر:

آراز

سن تقریبی:

32 سال

سطح سواد:

احتمالاً لیسانس

شغل:

قهرمان موتورسواری

بررسی شخصیت:

آراز پسر کوچک خانواده است. 15 سال پیش پدر و مادرش را از دست داده و تمام این سال ها تحت حمایت چاوش بزرگ شده. او قهرمان موتورسواری است، اما یک روز موتور می افتد و سرش قاچ می خورد و از آن به بعد کم خواب می شود، برای همین هم معمولاً خسته است و قدرت تصمیم گیری ندارد. چاوش آن قدر برایش بزرگ و مهم است که به خاطر او حاضر است از عشقش بگذرد. او حالا در شرایطی قرار گرفته که مطمئن شده برادرش تمام این سال ها به او دروغ می گفته. کریم بوستان از او می خواهد علیه برادرش قسم بخورد. بین نادیده گرفتن برادر و قسم دروغ، دچار تلاطم می شود.

نسبت دیالوگ با موقعیت اجتماعی شخصیت:

به هرحال آراز هم از خانواده پدری است او هم لحن صحبت کردنش مشابه برادرانش است و به زبان کوچه و بازار حرف می زند، اما دیالوگ هایش یک اندازه پیچیده تر از سایرین است و این تضاد به چشم می آید. مثلاً از عباراتی مثل انگ بستن و ظلم را تماشا و دم نزدن و. استفاده می نماید.

دیالوگ های حنیف

حنیف در قسمت ششم رو به لیلا می گوید: آراز دستخط پیدا نموده از حاجی بدری که کریم بوستان طلبکار شه چاوش سوزوندنش. گفت آراز زبون باز کنه خفتشه. عنقریبه زبون باز کنه.

در همان قسمت، حنیف به لیلا می گوید: آراز آواره شده لیلا، خواب که نداشت هیچ، حالا خوراکم نداره. این راهشه؟ آراز بهت نیاز داره لیلا من داداشتم میگم آراز رو می خوای؟

در قسمت بیست و دوم، وقتی چاوش از حنیف می خواهد خانه منیژه را آتش بزند، قبول نمی نماید و می گوید: دیدم عاشق میشن، اما ندیدم چطوری عشق رو آتیش میزنن و حنیف با همان لحن لاتی همیشگی در قسمت بیست و یکم به آراز می گوید: بپرس تا بهت بگم میشه از عشق گذشت واسه خونواده، میشه از دوست داشتن گذشت واسه خونواده، میشه از شکم و جون گذشت واسه خونواده

نکته:

صدای حنیف خش دار است و لحنش همواره طوری است که انگار میخواهد دعوا کند. یک گارد همیشگی همراهش است. معمولاً با توجه به جایگاه اجتماعی ای که دارد، بعضی کلمات را همراه با کلمات مشابه به کار می برد. مثلاً می گوید: قرار مرار یا گرسنه مرسنه.

بازیگر نقش:

کامران تفتی

نام کاراکتر:

حنیف

سن تقریبی:

35 سال

سطح سواد:

نامعلوم

شغل:

نوچه چاوش

بررسی شخصیت:

از بچگی یتیم بوده و حاج بدری زیر پر و بالش را گرفته است همواره آرزو داشته چاوش او را به عنوان تنها برادرش بپذیرد، برای همین هم در رقابت با آراز بوده است. مثل نوچه ها رفتار می نماید و هیچ چیز توی این جهان برایش مهمتر از چاوش نیست. خودش بار ها گفته است که چاوش برایش مثل خداست و مقابل هرکس بخواهد با او بد رفتار کند، می ایستد. با این حال عاشق شده است و زندگی کنار زن و بچه اش را دوست دارد، اما بازهم به خاطر چاوش حاضر است از عشقش بگذرد.

نسبت دیالوگ با موقعیت اجتماعی شخصیت:

از بین تمام شخصیت های سریال، حنیف از سایرین کوچه بازاری تر صحبت می نماید. لحنش کاملاً مثل نوچه های فیلم فارسی های قدیمی است و طبیعتاً انتظار می رود دیالوگ هایش کاملاً در همان سطح باشد. دیالوگ های طولانی و شسته رفته با جملاتی که مخصوص کتاب های عاشقانه است، از جمله دیدم عاشق میشن، اما ندیدم چطوری عشق رو آتیش میزنن زیاد به شخصیت او نمی خورد.

دیالوگ های عاطفه

در مرنام خواستگاری قسمت پنجم، کنار خاله می نشیند و می گوید: مرد ها جلوی هم وایستادن رو بلدنه زنهام کنار کشیدنشون رو. نگام نکنی، نگاه نمی کنن همدیگه رو حق و ناحق به کنار، اینا همدیگه رو میخوان بده مرد جای زنش حرف بزنه، زن جای مردش این دو تا آتیش با من، آتیش شما کجاست؟ آقا ستار کجاست؟

در همان قسمت به آراز هم تشر میزند و می گوید: داداش به دلت شک راه نده. چاوش چاوشه. حلال می خوره عین شیر مادرش. حالا آگه یکی آبروی داداشتو با سبزی خوردن اشتباه گرفت، تو اشتباه نگیرش.

در قسمت هجدهم، مقابل مهتاب می ایستد و می گوید: چاوش لازمت داره. آراز رو از خودش طرد نموده، حنیف رو از خودش میرونه، تنهاست. می خوام برت گردونم. دشمن شادمون نکن. بعد هم که می فهمد مهتاب حامله است، می گوید: یه ماشین برام بگیر برم میدون چاوش رو سینه خیز بیارم اینجا

نکته:

مهم ترین نکته در دیالوگ های عاطفه، زهردار بودن آن هاست. معمولاً خیلی سریع و با نیش و کنایه حرف می زند و به طور کلی اهل لشکرکشی و دعواست. او فقط زمانی که مقابل رسول قرار می گیرد، منعطف است و مهربان برخورد می نماید.

بازیگر نقش:

نسیم ادبی

نام کاراکتر:

عاطفه

سن تقریبی:

45 -40

سطح سواد:

نامشخص

شغل:

خانه دار

بررسی شخصیت:

بعد از مرگ پدر و مادر، نقش خواهر بزرگ خانواده را دارد و نمی تواند برای زندگی خودش تصمیم بگیرد. از سال ها قبل شیرینی خورده رسول بوده، اما نمی تواند برادرهایش را ول کند و برود کلبه رسول زندگی کند. او تمام مدتی که رسول به دام اعتیاد افتاده و وکالت را کنار گذاشته، ترکش ننموده و کوشش نموده تا او را مجدداً به زندگی امیدوار کند. عاطفه هم درست مثل حنیف، وابسته چاوش است و به کسی حق نمی دهد پشت سر برادرش صحبت کند، با این تفاوت که حق و ناحق می فهمد و بعد از روشن شدن مسئله حق کریم بوستان، با چاوش هم بحث می نماید.

نسبت دیالوگ با موقعیت اجتماعی شخصیت:

او زنی خانه دار است، در اجتماع نبوده و غیر از برادرهایش، اهل معاشرت با دیگران نبوده است؛ بنابراین شیوه صحبت کردن او هم باید خیلی عادی باشد. حتی اگر حراف هم باشد، دیالوگ های سخت بدون فعل را نمی تواند کنار هم ادا کند و معمولاً جمله ای مثل آراز رو از خودش طرد نموده در دهان چنین شخصیتی قرار نمی گیرد.

دیالوگ های ستار

با ازدواج لیلا و آراز مخالف است و در قسمت پنجم رو به کریم بوستان می گوید: بابا من نوکر لیلام، اما قول بدم دم نزنم از ظلمی که بهمون شده؟ همه دلخوشی من همین دم زدنه. حالا میگی دم نزنم؟

در قسمت یازدهم رو می نماید به چاوش و می گوید: همواره بابت زبون تنده محکوم بودم. همواره حق با من بوده ها، اما چون زبونم به ناسزا گیر می کنه محکومم. چون دستم به زدن بلند میشه محکومم. و یک اندازه بعدتر می گوید: غرورم رو آب لمبو کردی، غرورت رو آب لمبو می کنم.

بابای من بچه امروز نیست، گنده دیروزه از ته دل من می پرسی؟ ته دلم راضی نیستم، اما ته دل من کجا ته دل بابام کجا دلم نمی خواد ببینمش که ماتش برده به در و دیوار که پدری داره تنش زیر خاک می لرزه چیکار کنم بابامه؟ تو این سن مثل بچم شده. راضی به غم بچم باشم؟ راضی به غم بچم نیستم.

نکته:

از ابتدای سریال کم پیش آمده لحن آرام و مهربانانه ای از زبانش بشنویم، معمولاً نا آرام است و تمام این دیالوگ ها با دعوا از دهانش بیرون می آید و شاید به همین علت است که علت بودن آن ها با لحن ستار، زیاد همخوانی ندارد.

بازیگر نقش:

سعید چنگیزیان

نام کاراکتر:

ستار

سن تقریبی:

40

سطح سواد:

نامعلوم

شغل:

راننده تاکسی

بررسی شخصیت:

تنها پسر کریم بوستان است و به لحاظ طرز فکر و رفتار، شباهت زیادی به او ندارد. ستار نسبت به خانواده بدری، خشم دارد و حس می نماید تمام بدبختی و نداری اش زیر دست چاوش است. او تمام کوششش را می نماید تا مانع ازدواج لیلا و آراز شود، اما به خاطر پا در میانی کریم بوستان بالاخره رضایت می دهد. بااینکه می داند اهمال کاری پدرش در اعتماد به پدری ها باعث از دست رفتن مالشان شده، هیچ وقت به پدر خرده نمی گیرد. کریم بوستان برایش مهم است و در بدترین شرایط هم اجازه نمی دهد که همسرش درباره پدرش صحبت ناروایی به زبان بیاورد.

نسبت دیالوگ با موقعیت اجتماعی شخصیت:

ستار یک راننده تاکسی است و تمام روز با مردم و راننده ها سر و کار دارد.تا به حال ندیده ایم کتابی دست بگیرد یا رفتار ادیبانه ای از خودش نشان دهد؛ بنابراین چطور می توانیم بپذیریم در دیالوگهایش از قدم زدن استفاده کند یا جمله پیچیده: دلم نمی خواد ببینمش که ماتش برده به در و دیوار که بدری داره تنش زیر خاک می لرزه از دهانش بیرون بیاید.

دیالوگ های لیلا

در قسمت اول وقتی توی کلانتری با ستار دعوا می نماید، به او می گوید تنی و ناتنی رو کدوم نامسلمونی باب کرد؟ داداشمی۔ صلح و صفا و آرامش صلوات

در قسمت بیست و یکم بعدازاینکه به آراز می گوید رابطه شان تمام است می آید و مو های کریم بوستان را اصلاح می نماید. آنجا دیالوگ های کوتاهی بین او و کریم بوستان شکل می گیرد و او جمله هایی از این قبیل می گوید: شوهری به جا نمیارم، کریم بوستان رو خیلی دوستش دارم جونمم براش در میره.، عشق خودتی بابا کریم و بعد هم می گوید: انسانیت کجاست که بهش گله کنم امروز جلوی چشمم سر بابای مظلومم داد زدن. میخوام نباشه این زندگی که به خاطرش حرمت بابام آسیب ببینه پیر حقت شدی بابا. پس یک پای طلاقم وایسا دو پای حجرهات. به پدرم توهین شده.

نکته:

لیلا در نقش یک دختر باصلابت و عاشق، بیشتر تماشاگر است تا گوینده. او نسبت به دیگران کمتر دیالوگ می گوید، اما خیلی وقت ها تکلیف بعضی مسائل را با همان دیالوگ های کم روشن می نماید. معمولاً دیالوگهایش کوتاه تر است و بیشتر تک جمله هایی به زبان می آورد

بازیگر نقش:

ندا جبرائیلی

نام کاراکتر:

لیلا

سن تقریبی:

31

سطح سواد:

نامشخص

شغل:

ندارد

بررسی شخصیت:

از کودکی یتیم شده و در خانه کریم بوستان زندگی نموده است همواره دور از برادرش حنیف بوده و از همان دوره کودکی به آراز علاقه مند شده. کریم بوستان برایش حکم پدر را دارد و هیچ وقت احساس نمی نماید پدرش را از دست داده است. سالیان سال به خاطر حفظ حرمت کریم بوستان و برای اینکه آتش میان این دو خانواده را شعله ور نکند پای دوری از آراز مانده، اما به هیچ خواستگاری جواب مثبت نداده است. او حالا بااینکه به آراز رسیده، اما کماکان پشت اعتبار و حرمت پدرش می ایستد و اجازه نمی دهد آراز به پدرش بی احترامی نماید.

نسبت دیالوگ با موقعیت اجتماعی شخصیت:

نسبت به سایر شخصیت ها دیالوگ های کوتاه تر و منطقی تری دارد. درست است که در بعضی موارد مانند وقتی می گوید انسانیت کجاست که بهش گله کنم امروز جلوی چشمم سر بابای مظلومم داد زدن یا پیر حقت شدی بابا لحنش شعاری است، اما صحبت هایش نسبت به سایر کاراکتر ها بیشتر با شخصیتش همخوانی دارد.

دیالوگ های توکل

در قسمت ششم سریال، وقتی آراز از دایی توکل می پرسد که مگر زنش حلیمه سال ها پیش نمرده است او پاسخ می دهد: تو این هفت سالی که با من زندگی کرد، همه چیزش مرد الا پاهاش که با همون هم ترکم کرد. بعد آراز می پرسد چرا؟ و او جواب می دهد: چون ندید گرفتمش.

و دایی توکل، در قسمت هفدهم درحالی که مشغول صحبت با رسول است عاطفه را کنار می کشد و نصیحتش می نماید و می گوید: تیکه پرونی نه به من میاد نه تو دهن تو مجوزی براش هست. دو روز حلیمه رو گذاشتم پیشت، یه کاری کردی گذاشت رفت. الفت تو میدون بست نشسته دعوا و مرافعه راه نیفته. تو بست نشین کجا بودی دیشب تا حالا. بعد هم می گوید:

خروس خون به شغال خون نمی رسید تا تو گل سه تا مرافعه راه نمی انداخت الان خروس خون به شغال خون وصل نمیشه الا به اشک حسرت. حسرت زمان رفته حسرت بچه مرده.

نکته:

او هم با توجه به شغلی که دارد تا حدودی به زبان کوچه و بازار حرف می زند. با این حال کلماتی از زبانش بیرون می آید که با لحنش همخوانی ندارد، او مردی خسته و نالان است که اگر راحت و روان تر صحبت می کرد مخاطبان بیشتر می توانستند او را بشناسند.

بازیگر نقش:

حسن پورشیرازی

نام کاراکتر:

توکل

سن تقریبی:

60

سطح سواد:

نامعلوم

شغل:

حجره دار میوه و تره بار

بررسی شخصیت:

در جوانی اهل دعوا و مرافعه بوده و زنی بسیار کم سن و سال تراز خودش گرفته، رفتار بدی با حلیمه، همسرش داشته. مدام او را کتک می زده و از خودش می رانده. تا اینکه حلیمه خسته می شود و با تنها پسرش قرار می نماید و با خانواده اش از کشور خارج می شود. توکل همواره تنها بوده تا اینکه حالا حلیمه برگشته و به او گفته که پسرش مرده. او حالا داغدار پسر است و عذاب وجدان دارد که چرا زودتر به فکر زندگی اش نیفتاده. توکل حالا پایش وسط دعوای چاوش و کریم بوستان هم گیر است و می خواهد هر طور شده جلوی دعوا و درگیری را بگیرد.

نسبت دیالوگ با موقعیت اجتماعی شخصیت:

همان طور که نوشتیم در جوانی اهل دعوا و مرافعه بوده و خودش می گوید که اگر سه تا دعوا نمی نموده، صبح به شب نمی رسیده چطور باید باور کنیم چنین شخصیتی با این خصوصیات بگوید: تیکه پرونی نه به من میاد نه تو دهن تو مجوزی براش هست. با چنین شاعرانه بگوید: همه چیزش مرد الا پاهاش!

پ

منبع: برترین ها

به "آنالیز دیالوگ های غریب و پرطمطراق سریال برادرجان" امتیاز دهید

امتیاز دهید:

دیدگاه های مرتبط با "آنالیز دیالوگ های غریب و پرطمطراق سریال برادرجان"

* نظرتان را در مورد این مقاله با ما درمیان بگذارید